گرگ و گوسفند
صدا و حرف های این خانم خیلی به دلم نشست.
- ۰ نظر
- ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۳:۱۷
صدا و حرف های این خانم خیلی به دلم نشست.
یک مسابقه ی عکاسی در علامه حلی بوده و بچه ها توضیحات بامزه ای برای عکسهایشان نوشتند.
مثلا این:
رویایی از یک خزه یخ زده که بر روی درختی تنیده شده است،خزه ای تنها که آرزو داشت روزی جای شکوفه های بهاری بر روی شاخه های درخت باشد ! خزه همیشه حسرت گل شدن دارد،دل تنهایش هوس شکفته شدن دارن.خزه اگر گل می شد،خزه اگر طراوت بهاری داشت.. جای تمام گل های باغچه،عطر خوش داشت ! جای تمام شکوفه های درخت لانه دلنشین زنبور های عسل میشد! خزه اگر جای گل زیبا می شد ، به رنگارنگی رنگین کمان چشم ها را مجذوب خود می کرد! گل های باغچه،چه فخری می فروشند به این خزه تنها مانده... اما اگر من جای گل بودم ، زیبایی و طراوت و عطر خوش خود را با خزه های روی تنه ی پیر درختان تقسیم می کردم ! اگر من جای گل بودم ، تنهایی خزه را تاب نمی آوردم، با تمام وجود آن را به باغچه کوچک خود راه میدادم ! اما حتی اگر خزه باشی ...مهم این نیست که ظاهری زیبا و گلبرگ های رنگین داشته باشی....مهم این است که قلبت رنگارنگ و پرطراوت باشی ! مهم این است که درونت زیبا باشد،گاه میتواند زیبایی درون،از آن یک خزه باشد!گاه از آن یک گل زیبای بهاری! |
یا این:
چیدمان طبیعت خداوند دانا و توانا هنگامی که ما انسان ها را خلق کرد برای ما نعمت هایی نیز آفرید تا با استفاده از آن ها و تفکر در آن ها به نکته های نهفته شده در آنان پی ببریم و زندگی خود را ارتقا دهیم و پیشرفت داشته باشیم. یکی از آن ها طبیغت است که مهمترین نکته را در خود نهفته و آن نکته آن است که نظم و حساب داشتن آن است. انسان اگر هر چیزی را که برای پیشرفت خود میساخت بدون نظم میساخت، آن چیز درست کار نمیکرد و قادر نبود کار مورد نیاز را انجام دهد. دانشمندان هم معتقدند که هر چیز ساخته ی دست بشر همواره دارای نظم بوده تا به درستی کار کرده . برای مثال اگر خودرو های امروزی با نظم ساخته نمیشد قطعا کار نمیکردند و کاربردی نداشتند مثلا اگر موتور خودرو روی صندلی راننده قرار میگرفت آنوقت راننده قادر به نشستن نبود و وسیله قادر به حرکت توسط نیروی انسانی نبود. حال به پدیده ها و وسایل اطراف خود دقت کنید: مشاهده میکنید که تمام آن ها دارای نظم هستند. |
و این:
عکسی که مشاهده می کنید از پروانه ای درکنار صخره های دریای بوشهر گرفه شده است که این پروانه "کاملا" زنده است. |
و خیلی های دیگر!
میتوانید به این لینک بروید، عکس هارا ببینید و حتی رای هم بدهید.
ای کاش تو برنمیگشتی افغانستان، یا حداقل این چیز خوشحال کننده ای بود
ای کاش اون گلدونا رو از روی کولر برنمیداشتی
ای کاش کیفم انقدر سنگین بود که به فکرم نرسه تا خونه برم
ای کاش چنارا گوجه سبزم میدادن
ای کاش دنیا انقدر دیوار نداشت، آدماش انقد دور نمیشدن
هم چنان حس میکنم که، تو اگه بودی، خود تو، خود وجود شخص تو
رو هر دیواری پیچک میکاشت، برای هر بچه ای زیر چنار گوجه میخرید، کیفمو میگرفت و هرچه قدر هم دنیا سنگین بود تا خونه میشد پرواز کرد، و با هم میرفتیم افغاستان و مژگانو میدیم، حتی
اون موقع فقط گلدون روی کولرا خارج از کنترل بود.
-پاشو
-...
-میگم خوابیده نخور!
-خوابیده نمیخورم، شکلات میخورم
یک چیز خیلی بامزه!
من با وجود روحیه بسیار علمی ای که دارم (!) با این ریخت و پاش های علمی مخالفم، مثلا چند وقت پیش این خبر اولین زایمان در مریخ منتشر شد، که بزودی یک پست اعتراض آمیز راجع به آن خواهم نوشت و ناسا و مردم مالیات دهنده ی آمریکا و خود آن خانم را هم منشن میکنم تا حساب کار دستشان بیاید :)
ولی یک طرح تحقیقاتی خیلی گوگولی ناسا ، همین طرح voyager بود. در سپتامبر 1977 یک کاوشگر را به مقصد بی نهایت ول میکنند هوا و برایش دست تکان می دهند، الان 35 سال است که از منظومه هم خارج شده و در فضای بین ستاره ای برای ما دنبال علم و دوست میگردد.
گذشته از جنبه ی علمی طرح، که به نظرم نشان دهنده ی موفقیت دانشمندان ناسا بوده که چنین طرح بلند پروازانه ای را عملی کرده اند، یک جنبه ی خیلی بامزه دارد.
روی بدنه ی کاوشگر یک پلاک طلا نصب شده که روی آن آدرس منظومه ی شمسی، ساختار اتم هیدروژن و یک زن و مرد که خیلی دوستانه ایستاده اند (و مرد دستش را به نشانه ی دوستی بالا برده است) حک شده.
داخل دستگاه هم یک دیسک گذاشته اند که به 55 زبان به فضایی ها خوش آمد گفته اند، و یک سری صدا از زمین (صدای گریه ی بچه، تپش قلب، راه رفت، رعد و برق و ...) علاوه بر چند موسیقی گذاشته اند
یک آلبوم عکس هم از منظورمه تا امعا و احشای بدن انسان گذاشته اند (من که نمی فهمم امعا و احشا ما به چه دردشان میخورد)
از صدا هایی که در آن نمی شنویم صدای جنگ است، صدای گریه و دعوا است. همه ی زبان ها سلام و احوال پرسی میکنند و آرزو میکنند زمان آن هار را کنار هم جمع کند، یا شعر میخوانند. این خنده دار بود چرا که زبانی که ما با کشور های دیگر صحبت میکنیم غالبا زبان جنگ و زور است، من که اگر بودم یک نامه برای فضایی ها مینوشتم که اگر سفینه ای چیزی هم افتاد این طرف ها دنبالش نیایید!
ولی خب در این که خیلی کار بانمکی بوده بحثی نداریم، در این صفحه میتوانید به 55 زبان دنیا خوامد گویی بشنوید(پر حرف ترینشان همان فارسیه است!)
پ.ن: عکس را وویجر از ما انداخته! ما از 37 ساعت نوری دورتر انقدر آرام و بی آزار و کم اهمیت بی نظر میآییم.
پ.پ.ن: این فیلم هم از مشتری است.
معلم نوشت: یک کاری که به عنوان معلم حتما انجام میدهم، این است که از بچه ها میخواهم یک پیامی تهیه کنند که باری فضایی ها قابل فهم باشد، و کلا یک پاکت از چیز هایی که به فضا می شود فرستاد درست کنند.
مثل همه ی داستان های بی مزه، داستان با هشت صبح در سرویس دانشگاه شروع شد و با جا ماندن من از سرویس شش عصر تمام.
باید برای یک عده شال میخریدم، پایین پارک دانشجو کنار نرده ایستاده بودم و زیرپله هایی که با شال و روسری دیوار را رنگ کرده بودند رصد میکردم.
سیل جمعیت خسته مثل رود بر من میگذشت، و من دستم را به درخت گرفتم که با موجی که هر تنی به من میزد، اینور و آنور تاب نخورم.
صدایش را شنیدم، زیر امواج خروشان یک ماهی قرمز کوچولو با کلاه آبیش ایستاده بود، بی اطلاع از موج های بالا، دنیایش فرق داشت.
دنیای ماهی قرمز، پر از پا و سایه های رنگی بود، پر از کاشی های لق و درب چاه.
از هر طرف سیل جاری بود، از پیاده رو آدم سرازیر بود و از خیابان ، فلز و بنزین عصبانی
و ماهی کنار سوراخی که این دو جریان را به هم وصل میکرد شنا میکرد، بی خیال
ترسیدم قاطی آهن ها شود، سوراخ خیابان را سد کردم و با دستم دورش یک تنگ کوچک ساختم
مادرش ، دست کرد تو تنگ و ماهی کوچک را گرفت، با هم شنا کردند قاطی جمعیت
و من مثل جلبک کف دریا توی موج تاب خوردم و از فکر چرایی در دنیا بودنم قند توی دلم آب شد.
از آن روز من شدم: ناطور جاده
در اینجا چه می نویسم؟ همین را! همین زندگی ناطوری ام را اینجا می نویسم. همین زندگی ناطور-تو-بی بودنم را.