ناطور جاده

A letter from Iran 2

شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۷:۱۹ ق.ظ

جیم عزیزم

بچه‌ها هم سلام می‌رسانند، همه دلمان برایت تنگ شده. واقعا در دهن سگ می‌روید با این‌ها دهن به دهن می‌گذارید، دمتان گرم. من هم این اواخر از خجالت هرکسی که طرفدار جنگ بود تا جایی که میشد درآمدم.

دیروز برایت نوشتم که حالمان خوب و است و انگار یکمی عادت کرده‌ایم، الان که چهارتایی در جاده‌ی تهرانیم می‌بینم که انگار آنقدر‌ها هم نه.

دیروز با الف در باغچه کتان بازی می‌کردیم، از بین درخت‌های گیلاس و چغاله (الان در مرحله‌ای هستند که هم هنوز چغالگی‌اشان را حفط کرده‌اند و هم هسته‌ی زردآلو دارند)، به آسمان نگاه می‌کردم. ابرهای کوچک و بزرگ به سمت غرب آسمان در حرکت بودند و خورشید در حال غروب بود و اشعه‌های کم رمقش از آسمان نوارهای روشن و تیره ساخته بود، واقعا منظره‌ی قشنگی بود. یعنی همه چیز عالی و بی‌نقص بود، جز اینکه جنگ است.

الان در مسیر برگشت الف از من پرسید که عکس خوب ازش دارم یا نه، فکر کردم از همین مهمانی-پناه‌گاهمان عکس می‌خواهد ولی بعد فهمیدم که منظورش چیست، برعکس تو که برایت عکسم را فرستادم و ناراحت شدی، ناراحت نشدم، خیلی به نظرم طبیعی آمد. دلم خواست دستش را بگیرم، ولی از آن‌طرف هم نمی‌خواستم رسمیتی به جنگ بدهم که هنوز کسی نداده: هنوز لغو پروازها را تمدید می‌کنند. و بعدش دیگر ساکت شدیم. چهل دقیقه‌ای می‌شود که حرف نمی‌زنیم و این حرف نزدن نه از سر خواب‌آلودگی است نه غرق گوشی بودن: فعلا جفتش را نداریم.

اولش همه‌ی ملت هیجان داشتیم، هنوز هم در امنیت اگر حرف بزنیم هیجان داریم: هیجان صداهای بلند، هیجان آتش، هیجان شنیدن صدای پدافند، هیجان دیدن موشک، هیجان جواب ایران، هیجان دیدن فیلم دعوای گالانت و آنیکی مرتیکه شهرک‌ساز، هیجان با هم بودن، دوباره یک ملت بودن، هیجان اینکه این نفرت یکمی تکه‌پاره‌های وطن را دوباره یکجا جمع کرده. با همه‌ی تلخی‌اش، فکر می‌کنم بیشتر مردم دوست دارند یک انفجاری را از فاصله‌ی امن تماشا کنند، همین است که چهارشنبه‌سوری را به چهارشنبه‌سوزی تبدیل کرده. اما ترس کم‌کم به این هیجان غلبه می‌کند: اگر واقعا جنگ شود چه (حالا انگار نیست)؟ اگر طول بکشد چه؟ اگر آمریکا وارد جنگ شود چه؟ اگر همینطور بیکار بمانیم چه؟

خلاصه این ترس‌ها در دل آدم پررنگ می‌شود و در اکثر مواقع فقط می‌توانی گوشی‌ات را دست بگیری، انگار اینکه خبر بخوانی یا به بقیه پیام بدهی یک حس ایمنی کاذبی در آدم ایجاد می‌کند، حتی الان که یه هیچ‌جا وصل نیستیم و من این نامه را برایت ایمیل می‌کنم. اصلا این نامه به دستت می‌رسد؟ نمی‌دانم، خوب است آدم دوستی داشته باشد که از بودنش حس امنیت کنی، حتی دو سه قاره آنورتر.

پ.ن: این قاب‌بال جالب هم روی یک گون نشسته بود، بی‌زحمت سرچ کنن ببین چیست.

۳۱ خرداد، ترافیک جاده تهران

دوست تو، مطهره

  • مطهره

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی