A letter from Iran 4
جیم عزیز!
چقدر خوب میکنی مینویسی، واقعا ممنونم.
از پریروز که خبر B2 را خواندم یک سایهی سیاهی وجودم را گرفت. در نامهی قبل نوشته بودم که خانه بودم و قفل کردم، این قفل تا همین چند ساعت پیش با من بود. هیچ کاری نمیتوانستم بکنم، دیگر خبر هم نمیخواندم. بازی plants vs. Zombies را ریختم و یک روزه تمامش کردم! یک لحظه امروز که از بازی فارغ شدم و خبر زدن تهران و فیلم آن ابر خاکستری عظیمی که از زمین بلند میشد را دیدم و هایهای گریه کردم.
بدترین بخش جنگ خود انفجار نیست، عادی شدن انفجار است. این است که این مناظر برای آدم عادی شود، چقدر غصه خوردم. دیشب با ف.چ صحبت میکردم، میگفت که هرکسی زودتر بمیرد این بازی را برده :)) خیلی با مرگ و مسائل مربوط به مرگ راحت است، مثلا قرار گذاشتیم برویم کاشان مقبرهی خانوادگی ما را ببیند، کتابی که میخواند هم راجع به مقبرههای کاشان بود، خیلی بامزه است. خلاصه...
بیشترین چیزی که اذیتم میکند این است که میم هنوز سرباز است. دیروز قرار بود ترخیصش باشد که مسئولش نبود، فرماندهاش هم اذیتش میکند و گفته تا وسط تیر باید بمانی! یک نکته را هم یادم بیانداز که برایت بگویم در این باره.
گفتم یا نه که رفتیم خانه کفیر و کامبوجا آوردم؟ کفیرآب هم گرفتم راستی، مغزم قبول نمیکند که این وضعیت موقت نباشد، که بروم با کفیرها چیزی بسازم. حسم گاهی مثل انتظار پشت در اتاق عمل است، اتفاقی پشت دیوارها میافتد و دست آدم به هیچ جا بند نیست، گاهی هم مثل یک سفر آخر هفته، بازی و کتاب و اینچیزها، این فقط وقتی بود که الف و ت اینجا بودند، دوستانت نباشند باز حس میکنی پشت در اتاق عملی، بیچاره و عاجز از جلوگیری از زخمی شدن پارهی جانت.
جهان چرخدندههای عظیمی دارد که میچرخد و آن سیستمی که کره و انسانها را با هم میبلعد را راه میاندازد، ما هم یک روز لای یکی از این چرخدندهها که با پول و خون میچرخد میمانیم. دلیل قفل شدنم سر B2ها این بود: احساس کردم این دیگر سرعت این چرخدندهها از اصطحکاکشان بیشتر شده، هر صدای بمب یک دندانهی دیگر است که حرکت میکند. تا امشب که قیمت نفت پایین آمد، خلاصه به قولی اگر پول را دنبال کنیم دیگر التهاب خوابیده و چرخدندهها باز گیر کردند، امیدوارم حداقل.
یک عقلانیتی از خودش نشان میدهد که انتظارش را نداشتم، واضحا حوصلهی جنگ ندارند، نمیدانم فکر کنم معمولا هیچکس ندارد جز آدمهایی که تماشاچی هستند، یا اسلحه میفروشند.
پ.ن: این نامه را در یک بلاگی میگذارم، به خاطر همین اسمها مخفف هستند. میم فلانی است، ف.چ هم فلانی، الف و ت هم که میشناسی و جیم هم که تویی!
دوست تو
مطهره
- ۰ نظر
- ۰۴ تیر ۰۴ ، ۰۰:۱۴